“جیران صبور” صبوری آموخت

خاطرات یک پزشک (۳)

کشیک های CCU همیشه برایم پر از اتفاقات عجیب و غریب بود.از درسهای عالمانه اساتید تا درسهای زیبای بیماران ، از بی خوابی تا شهود پرواز روح ، از امتحانات سخت اساتید تا امتحان سخت تر باریتعالی . اگر عمر و ذهن کفاف کند، دستان از توان نیفتد، روزی برایتان همه را خواهم نوشت.

… امشب هم مثل بقیه کشیک ها است. یک کمی شلوغ است. خدا کند بیمار مشکل دار و با شرایط وخیم نداشته باشیم. از ویزیت اورژانس به CCU می آیم. خدا را شکر پرستاران زبده و حرفه ای بخش کار همه بیماران را بنحو احسن انجام داده اند. کار خاصی نداشتم فقط دستوراتی که می بایست در پرونده ها وارد شود را نوشتم.

خیلی نگذشت، فکر کنم ساعت حدود 11 شب بود، از اوژانس تماس گرفتند: “دکتر یک بیماری بابیماری پیشرفته قلبی می فرستیم CCU شما ببین و دستورات لازمه هم از طرف شما.”

اصلا فکر نمی کردم بیمار فوق خیلی بدحال باشه. بیمار خانمی حدود 58 الی 60 سال بسیار آرام ولی لبها و صورت سیاه وکبود و مختصری متورم شده بود. از نفس کشیدنش معلوم بود بسختی نفس می کشد. خواستم سر صحبت را باز کنم پس سوال کردم: “مادر جان حالت خوب است؟” پیش خودم گفتم چه سوال احمقانه ای، خوب معلوم است، “وضعش را ببین حالش را نپرس “.

 فکر کردم پاسخ سوالم یقینا خواهد بود: “خیلی بدحالم. سینه ام درد می کند. نفسم تنگ است. ضعف شدید دارم. نمی توانم نفس بکشم و …” ولی چه می شود کرد باید از یک جا شروع کنم. پس چه بهتر از همین سوال باشد که مرا به تشخیص هم نزدیک کند.

پس پرسیدم: “مادر جان حالت چطور است؟”

پاسخ داد: “خوبم الحمدالله”

گفتم: “خدا را شکر. منظورم اینه کجایت درد می کنه؟”

گفت: “خدا را شکر خیلی درد ندارم.”

ناگهان ماندم چه سوال کنم. آخه مگه میشه درد نداشته باشه. الان حداقل درد و فشار سنگینی روی سینه اش احساس می کند…. آهان حتما دیابتی هست که دردی حس نمی کنه. فورا به پرونده اورژانس و آزمایش اولیه نگاه کردم. اثری از قند خون بالا نبود.

پرسیدم: “تنگی نفس داری؟”

گفت: “خدا را شکر خیلی نه ” !!!

دیگه مطمئن شدم با آدم خاصی روبرو هستم. والا مگه میشه در چنین شرایطی نه درد داشته باشه و نه تنگی نفس داشته باشد. غیر ممکنه. هر کس دیگری بود تا الان کلی آه و ناله داشت. پس برای اینکه برایم از درد و مشکلات بیماری اش بگوید سوالات خاصی کردم که مطمئن بودم باید جواب مثبتی بگیرم.

پرسیدم: “شبها دچار تنگی نفس می شوی؟ یا راه رفتن برایت سخت است و به نفس نفس میافتی؟”

فرمودند: “خدا را شکر خیلی هم بد حال نیستم. یک کم تنگی نفس که باعث بی خوابی بشود چیز مهمی نیست. خدا را شکر دارم نفس می کشم.”!!!!

دیگر مانده بودم چه بگویم. انسانی دردمند ولی لحظه ای گله نمی کند و شاکی نیست. بنظرم از خدایش خجالت می کشید پیش بنده اش گله گذاری کند. اصلا وقتی چشمی بینا برای دیدن شکوه و عظمت خدایش را دارد، چه نیازی که دردش را به بندگان او بگوید. حتی اگر پزشک معالج باشد.

از من اصرار به کلامی از شکایت، درد و رنج و یا آهی و ناله ای و او همچنان شکر گزار خدایش. یعنی دکتر خودت هر چه می توانی آن کن که وظیفه ات است و من دردم به آن می گویم که محرم حریمم است.

به بررسی وضعیت بیمار بر اساس معاینه و نوار قلب و اکو پرداختم متاسفانه شرایط بسیار بدی را می دیدم. در چنین شرایطی معمولا بیماران بشدت پریشان و دردمند هستند. با استاد متخصص قلب تماس گرفتم. ایشان آب پاکی را روی دستم ریخت، “…. در نهایت دکتر اسعدی هر کاری می توانی بکن ولی خیلی امیدوار نباش احتمالا تا صبح بیشتر طول نکشد.” خیلی ناراحت و نگران شدم…. دستورات لازم را در پرونده نوشتم و بدست پرستار محترم CCU دادم. ایشان هم با تسلط و دلسوزی فراوان کارهای بیمار را انجام داد.

بر اساس تجربه بیماران مشابه قبلی که دیده بودم، میدانستم هر لحظه حال بیمار بدتر و شکایت و درد و آه و ناله بیمار بیشتر می شود، به همین دلیل برای اینکه حداقل شنونده دردهایش باشم و او را دلداری بدهم، مکرر کنار تخت ایشان میرفتم و سوال می کردم: “مادر جان چطوری؟”

و او همچنان پاسخ می داد: “خوبم خدا را شکر”

و باز من سوال می کردم: “درد سینه یا تنگی نفس نداری؟ در حالی که مطمئن بودم پاسخ مثبت است.” ولی او همچنان پاسخ می داد: “خدا را شکر خوبم.”

اصرار داشتم برای یک بار هم که شده آه و ناله او را بشنوم تا اینگونه هم او خودش را تخلیه عاطفی کند و هم من شروع کنم به او دلداری دادن که؛ مادر جان ناراحت نباش خوب می شوی… ما نهایت سعی خود را می کنیم. اصلا جای نگرانی نیست. من هم مثل پسرت هستم خیالت راحت راحت باشد….تا شاید در لحظات آخر برای کسی که فرزندی نداشت پسری کرده باشم و او برای لحظاتی احساس کند پسر دلسوزش مراقبش است.

ولی او همچنان از خدایش شاکر بود و هیچ احساس ناراحتی نمی کرد و هرگز کلامی گله نکرد و از من بنده خدا چیزی نخواست.

او رفت… خدایش بیامرزد. ولی درس بزرگی به من داد. درس صبوری، درس بندگی …

شادی روح جیران خانمی که هرگز شکایتی نکرد: اللهم صل علی محمد و آل محمد…الفاتحه